Blog . Profile . Archive . Email


حرفهای از جنس دلتنگی

در قفس افتاده ام محتاج آب و دانه ام /کس چه می داند ز احوال دل و افسانه ام / چون سر و پایم میان شعله می سوزد ز درد/ کی به فکر رقص شمع و سوزش پروانه / با همه دانائی و عقل و درایت حسرتا/ چون میان عاقلان آیم ، همان دیوانه ام ....

نوشته شده در چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:0 توسط بایرام و سمیه| |

 

خداوندا به چه زبانی درگاهت را شکر گویم از این مدتی که در این دنیایت زیستم و

چگونه خواهشم را اجابت میکنی تا مرا نزد خود بری؟؟

نوشته شده در سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 23:7 توسط بایرام و سمیه| |

ببار ای باران . ببار که غم از دل رفتنی نیست

اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست

ان لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست

غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست.

نوشته شده در سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:45 توسط بایرام و سمیه| |

ای کاش تنها يکنفر هم در اين دنيا مرا ياری کند ...ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم تا بگويم که  من ديگر خسته تر از آنم که زندگی کنم تا بداند غم شبها يم را.... تا بفهمد درد تن خسته و بيمارم را......... قانون دنيا تنهايی من است.............. و تنهايی من قانون عشق است.... و عشق ارمغان دلدادگيست........ و اين سرنوشت سادگيست........... 

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:1 توسط بایرام و سمیه| |

 

این صدای پای تنهایی از کوچه پس کوچه

های شهر است که به گوش میرسد

و حکایت از طلوع غم میکند

من در زاویه پنهان خویش

نشسته ام و دستهایم

به جست و جوی

 اسمان رفته اند

اسمان در غم من مینالد

زمین از شیون های من به لرزه در ما اید

و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند

نوشته شده در دو شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 16:15 توسط بایرام و سمیه| |

گاه دلتنگ میشوم

دلتنگتر از همه دلتنگی ها

گوشه ای می نشینم

و حسرت ها را می شمارم

و باختن ها را

و صدای شکستن ها را...

نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم.
دلتنگم.دلتنگ...

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:34 توسط بایرام و سمیه| |

دلم تنگ است

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی است

نمی دانم

چرا در قلب من

پاییز

طولانی است

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 10:35 توسط بایرام و سمیه| |

چیزی شبیه بال و پر کم دارم امشب
غمگینم اما چشم تر کم دارم امشب

جان می دهم از ترس شب تنهای تنها
تا زنده بودن یک سحر کم دارم امشب

یک جاده ی خاکی به سمت آسمانم
یک پا برای این سفر کم دارم امشب

آری خیابانم که باران جان به من داد
تا شعر بودن یک گذر کم دارم امشب

یک شانه ی آرام می خواهم بخوابم
تا آرزویم یک نفر کم دارم امشب


 

نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:20 توسط بایرام و سمیه| |

دلم گرفته ای خدا مثل هوای بارونی

مثل دل سیاه شب مثل غم زمستونی

دلم گرفته زین هوا از این سکوت بی صدا

دلم گرفته از همه از این دلای بی خدا

دلم می خواد پر بکشم برم به آسمون دور

برم یه جای خالی از ریا و زور

نوشته شده در شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:23 توسط بایرام و سمیه| |

سلام.

من فردا سه شنبه میرم تهران از بیمارستانی که

دوبار عمل کردم و هیچ نتبجه ای ندیدم زنگ زدند

بریم ببینیم این دفعه چی میگن و چی میشه

انشاالله تا شنبه برمیگردم.

     دعایم کنید

"من دنبال کسی میگردم که نگاهش ابی و دلش رنگ شقایق دارد" 

نوشته شده در دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 13:14 توسط بایرام و سمیه| |

اهای روزگار !!

برایم مشخص کن

اینبار کدام سازت را کوک کرده ایی تا برایم بزنی

میخواهم رقصم را با سازت

هماهنگ کنم....!!
 

نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:48 توسط بایرام و سمیه| |

 

       خدایا بال و پرم شکسته

      یا شوق پرواز را ازم بگیر

        یا دوباره بال و پرم ده

       

نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:40 توسط بایرام و سمیه| |

       امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

        یا باید خانه مان را عوض کنم


          یا پستچی را

          تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!! 

        

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:42 توسط بایرام و سمیه| |

 

                     رد پاهایم را پاک میکنم

            به کسی نگویید

        من روزی در این دنیا بودم

        می شود استعفا دهم؟؟

             کم اورده ام

نوشته شده در پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:31 توسط بایرام و سمیه| |

     خدایا عاصی وخسته به درگاه تو رو کردم.

      نماز عشق را اخر به خون دل وضو کردم 

     دلم دیگر به جان امد در این شبهای تنهایی

    بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو دارم

نوشته شده در چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:49 توسط بایرام و سمیه| |

سینه ام لبالب از درد است

 

و برای احساس جایی نیست

 

سرطان غم دارد تمامم را می گیرد

 

...

 

و هوای آسمان چشمم فقط ابریست

 

دریغ از یک قطره باران!

 

و کویر صورتم چه خشک و چه بی روح شده

 

...

 

و پُر اَم از لحظه های خالی

 

و پُر اَم از خستگی های طولانی

 

...

 

و غرق تنهایی می شوم

 

و غرق غصه

 

و هرچه دست و پا می زنم بیشتر فرو می روم

 

و باز هم غم

 

و باز هم غم ...

نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:52 توسط بایرام و سمیه| |

بهار....

و این همه دلتنگی؟؟

نه.

شاید فرشته ای

فصلها را به اشتباه

ورق زده باشد.

نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:49 توسط بایرام و سمیه| |

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم كیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره‌ام ، هر قدر بی‌مهری كنی می‌ایستم
تا نگویی اشك ‌های شمع از كم طاقتی ست
در خودم آتش به پا كردم ولی نگریستم
چون شكست آیینه، حیرت صد برابر می‌شود
بی‌سبب خود را شكستم تا ببینم چیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
كاش قدری پیش از این یا بعد از آن می‌زیستم

نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:23 توسط بایرام و سمیه| |

سلام اولا از همه عزیزانی که تو این مدت به وبلاگ سرزدن و من نبودم و مطلب تازه ای نبود از ته دل ازشون معذرت میخوام علتش هم چند دلیل بود یکی رفتنم به مشهد و بعدیش حال بدم بود که تو این 5سالی که تصادف کردم به اندازه این یک ماه اذیت نشدم به هر حال امیدوارم دیگه تکرار نشه ولی اینو بگم این روزا خیلی دنیا بهم سخت میگذره.

نوشته شده در شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:42 توسط بایرام و سمیه| |

یا بکش یا چاره کن ، ای دردمندان را دوا تا به کی جان کندن ما را تماشا میکنی

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:54 توسط بایرام و سمیه| |


Power By: LoxBlog.Com