Blog . Profile . Archive . Email


حرفهای از جنس دلتنگی

با سلام

به خدمت نامزد گلم هم سلام عرض میکنم کسی که تو اوج ناامیدی

به داد من رسید بلاخره تو این دنیا یکی پیدا شد که منو درک کنه

کسی که از صمیم قلبم عاشقش هستم و عاشقانه میپرستمش

فقط خدا میدونه که چقد دوستش دارم الان ازش دورم خیلی دلم

براش تنگ شده فقط کاش بدونه که چقد دوستش دارم

و حاظرم بخاطرش جونم را بدم از دور میبوسمت

نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:53 توسط بایرام و سمیه| |

و شاید سرنوشت من چنین بود که عشقت تا ابد با من عجین شد

 

دوستدارو همسرت سمیه

بایرامم با تمام وجودم دوست دارم تا عمر دارم میپرستمت

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:44 توسط بایرام و سمیه| |

 

بایرام عزیزم سلام

عزیزم شروع زندگی زناشوییت رو بهت تبریک میگم امیدوارم که خوشبخت و موفق باشی

از طرف همسرت سمیه

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط بایرام و سمیه| |

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی‬

 

‫از این زمانه دلم سیر می شود گاهی‬

عقاب تیزپر دشت های استغنا‬

اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی.............‬

نوشته شده در سه شنبه 16 شهريور 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط بایرام و سمیه| |

سالهاست منتظرم

و به دنبال كسی میگردم كه شود

سنگ صبور من و دل

تا بگویم با او

ذره ای عاطفه لازم دارم

و نرانند مرا خویشانم از دل خویش

چونكه من تنهایم

تنهاتر از سایه’ خویش!

نوشته شده در سه شنبه 28 تير 1390برچسب:,ساعت 12:25 توسط بایرام و سمیه| |

خدایا گناهانم را نادیده بگیرهمانگونه که

           دعاهایم را نشنیده میگیری....    

         

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت 20:42 توسط بایرام و سمیه| |

خستـه ام... خستـه... خستـه از اين همه تلاش بـراي پـرواز...


خستـه ام از اين همـه شكـست ... بـالهاي پـروازم شكستـه اند...


ديگر نای بـاز كـردن بـال هاي شكسته ام را نيز ندارم... چـه بـرسد به پـرواز...


پـرواز آرزو شده است برايــم... آرزويـی دست نيافتنـی... آرزويـي غيـر ممكـن...


آه! بـاد مي وزد... براي آخـرين بار بـالهاي شكسته ام را باز مي كنم


و خود را رهـا مي كنم در مسيـر بـاد... بـاد مـرا مي برد...


ابـر ها را مي بينم... و آسمـان آبي را... بـاد در گـوشم صدا مي كند...


و من مي دانم كه چه مي گـويد ...صدايش برايم آشنـاست...


صداي مـرگ ... صداي سـوگ !

 

نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت 19:11 توسط بایرام و سمیه| |

بر سنگ مزارم بنویسید: در زندگی بارها بالهایم را گشودم تا همچون پرنده ای سبک بال


به پرواز در آیم اما هر بار شکارچی حقیری قلبم را نشانه گرفت و بر زمینم کوفت شاید


مرگ پایانی بر این پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهایی...!

 

 

نوشته شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:,ساعت 12:48 توسط بایرام و سمیه| |

ای ستاره ای ستاره غریب

ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمی رسد

ما صدای گریه مان به اسمان رسید

از خدا چرا صدا نمی رسد؟

نوشته شده در چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,ساعت 19:11 توسط بایرام و سمیه| |

خیلی وقتها دل ادم تنگ میشه برای ، یه مسافرت

برای ، تنها بودن

برای اینکه پات رو بزاری رو پدال گاز ماشینو تا اونجا که میشه تند بری

گاهی دلت برای یه شونه ، یا نه ، برای یک بازو تنگ میشه

اونم فقط برای چند لحظه......

 

نوشته شده در دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,ساعت 20:10 توسط بایرام و سمیه| |

 

وقتی نمیدونی تو دلت چی میگذره !

وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی میخوای!

وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای اون چیز نابود میشه !

وقتی همه باهات قهرند!

وقتی نفــــــــــــــــــرین شده ای !

چه دلیلی داره که ارزویی داشته باشی؟ چه دلیلی داره چیزی رو دوست داشته باشی ؟ چه دلیلی داره به زندگی ادامه بدی؟


نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 13:24 توسط بایرام و سمیه| |

لرزش دستام

سوزش چشمام

سوی نگاهم

شرم نگاهم

حکایت درد دله

وقتی دلتنگ میشه همه را عاصی میکنه

وقتی میگیره این دل اروم

صدای فریادش به سنگینی یه سکوته

وقتی این دلم طوفانی میشه

چشامو.موجاش غرق میکنه

و وقتی میخواد داد بزنه

زبونم به احترامش ساکت میمونه

شنیدن صدایش سخت نیست

"یه دل شکسته میخوادو یه گوش معصوم"

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:44 توسط بایرام و سمیه| |

 

دیر گاهیست که تنها شده ام

قصه ی غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غمها شده ام

دگر ایینه زمن بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنند

تا نبینم که چه تنها شده ام...

نوشته شده در یک شنبه 5 تير 1390برچسب:,ساعت 17:42 توسط بایرام و سمیه| |

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم؟

و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما...

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما...

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نم ماند

نوشته شده در شنبه 4 تير 1390برچسب:,ساعت 14:56 توسط بایرام و سمیه| |

دلتنگی
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری میشكند
دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم
كاش می شد پرواز كنم
پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت...................
كاش می شد
در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بغض كهنه ای گلویم را میفشارد
به گوشهای پناه میبرم
كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند
نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 17:14 توسط بایرام و سمیه| |

 

     سلام خداجونم باز هم دلم گرفته و می خوام باهات درد دل کنم.

بعضی موقع به این فکر می کنم ایا تو هم دلت می گیره؟وقتی دلت می گیره

دوست داری با کسی درد دل کنی؟با کی؟؟؟؟

از اینها که بگذریم نمیدونم ازت گله کنم.دردامو بهت بگم.از تنهاییام بگم

از سرنوشتم بگم.اخه چی بگم که وقتی همه چی را میدونی ولی فقط نمیدونم چرا

هیچوقت صدامو نمی شنوی اخه خدا جونم من تا چشم باز کردم همیشه و همه جا

و از همه کس جز مهربانی و بزرگی و گذشت درباره ازت چیزی نشنیدم ولی الان

چی.......چرا تنهام گذاشتی ؟چرا دوست داری ذره ذره اب شدنم و ببینی...باور کن

خسته شدم .کم اوردم وقتی همسن و سالهای خودمو می بینم که باهاشون روزگار گذروندم

همشون واسه خودشون زندگی دارن هر روز دست بچه شونو می گیرن و.........

اما من چی...؟

روزگارم شده درد کشیدن. انتظار..انتظاره شاید روزی علاجی هم واسه درد ما هم

پیدا بشه.دیدن اشکهای مادرم که روز به روز داره شکسته تر و پیرتر میشه

یواشکی گریه کردن و مخفی کردن گریه هام از دیگران خدا جون اگه سنم

یکم بیشتر بود عین خیالمم نبود مگه چند سال تو این دنیا میموندم

درد من جوانیمه اخه من خیلی جوانم چقدر باید این وضع و تحمل کنم

خدا جون کاری بکن نزار بیشتر از این بشکنم

 

نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:3 توسط بایرام و سمیه| |

خدایا دلم باز امشب گرفته..

بیا تا کمی با تو صبحت کنم.

    بیا تا دل کوچکم را

خدایا با تو قسمت کنم....

خدایا بیا پشت ان پنجره..

که وا می شود رو به سوی دلم..

بیا پرده ها را کنار بزن...

که نورت بتابد به روی دلم...

خدایا کمک کن.

که پروانه شعر من جان بگیرد...

      کمی هم به فکر دلم باش....

  مبادا بمیرد.

خدایا دلم را

که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگر چه شکسته....

                 "  شبی می فرستم برایت"

نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:51 توسط بایرام و سمیه| |

من از گریه بیزارم اما از خنده بیزارتر.......

من از دروغ بیزارم اما از حقیقت بیزارتر......

مرا از این سراب پوچ راحتم کن, چون.......

من از مرگ بیزارم اما از زندگی بیزارتر.......

نوشته شده در دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:21 توسط بایرام و سمیه| |

دلم خیلی گرفته

دلم به اندازه دنیا گرفته

انگار آسمون دلم مثل آسمون شهرمون ابریه و میخواد بباره

ولی نمیدونه کی و کجا بباره

دلم خسته شده ازین زندگیه بی معنی

از این هیاهویه پوچ

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:33 توسط بایرام و سمیه| |

 

خدای من.من تنهام یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس میکنم

هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا

می زنم بیشتر در ان غرق می شوم و در ان فرو می روم یا پر پروازم ده یا .....

گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از

پشت خواهم گرفت یا به تو پر پرواز خواهم داد.

خدای من وقتش رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم

در حال  فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی؟؟

نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,ساعت 20:14 توسط بایرام و سمیه| |

                     قاصدک غم دارم

                    غم اوارگی و دربدری

                  غم تنهایی و خونین جگری

                  قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند

                       همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند

                  مادر من عم هاست مهد و گهواره من ماتم است

                                   قاصدک دریابم.

                 روح من عصیان زده و طوفانیست

                  اسمان نگهم بارانیست

                  قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم

                غم من صحراهاست افق تیره او ناپیداست

                   قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی

                   وبه تنهایی خو در هوس عیسایی

                 و به عیسایی خود منتظر معجزه ای_غوغایی

                       قاصدک حال گریزش دارم

               می گریزم به جهانی که در ان پستی نیست

               پستی و مستی و بد مستی نیست

                می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست

                   شاید ان نیز فقط یک رویاست

  

                                                                   

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:6 توسط بایرام و سمیه| |

ای خـــــــــــــدا , آه ای خدا , از تـوی آسمونا

گوش بده به درد من, که می خوام حرف بزنم

 

واســـــه یک روزم شــــده, سکوتم رو بشکنم

 

ای خــــــدا خودت بگو, واسه چی ساختی منو

توی این زندون غــــــــــــــم, چرا انداختی منو

 

چرا هر جا کـــــــــــه میرم, در بروم وا نمیشه

چرا هر جــــــا دلیه, میشکنه مثـــــــــل شیشه

 

ای خــــــــــــــدا حرفی بزن, اگه گوشت با منه

این کیه کـــــــــــه قلبمو, داره آتیش میزنه ؟؟؟

 

ای خـــــــدا خودت بگو واسه چی ساختی منو

توی این زندون غـــــــــــــــم چرا انداختی منو

نوشته شده در یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:37 توسط بایرام و سمیه| |

چنان دلگیرم از دنیا، که خود را هم نمی خواهم

به این زخم دل خونین دگر مرهم نمی خواهم

همه نامهربانانند در این دنیای پرتذویر

چنین شد حاصل عمرم...که جز مرگم نمی خواهم .

نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:11 توسط بایرام و سمیه| |

         دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی

ناله نکن!!

خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟


تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ

آرزوهای خودت باشی...........


برای تمام آرزوهایی که می میرند...

 

سکوت می کنم...


سنگین تر از فریاد!!!

نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:46 توسط بایرام و سمیه| |

چقدر  بده آدم دلش  به اندازه یه دنيــــــــــــــــــــــــا گرفته  باشه

ولی  حتی حق  ناراحت شدنم نداشته باشه

چقدر  بده آدم حسرت داشتن خیلی چیزا رو داشته باشه و جای  خالیشون و حس کنه

 ولی  مجبورش باشه به روي خودش نياره خوش  و شاد باشه

ولي باشه منم ميشم  مترسك خندون

نوشته شده در سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:20 توسط بایرام و سمیه| |

سيرم از زندگي و از همه كس دلگيرم
آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم
پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سيري چند ؟
ديگر از آمد و رفت نفسم هم سيرم
هر كه آمد، دل تنهاي مرا زخمي كرد
بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم
تلخي زخم زبان و غم بي مهري ها
اينچنين كرده در آيينة هستي پيرم
بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همراه
روزگاريست كه چون ساية بي تصويرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا مي داند
ديگر از دست دلم هم به خدا دلگيرم!

نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:42 توسط بایرام و سمیه| |

 یادمون باشه که هیچ کس رو امیدوار نکنیم ...

بعد یک دفعه رهاش نکنیم ....

چون خرد میشه ...

می شکنه و آهسته می میره

نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:54 توسط بایرام و سمیه| |

   

خسته ام...
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر

خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از  کابوس  تکرار زمان


خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار


خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب


خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم


خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان

خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر

در غروب تیرگی  مردم دگر
اه من مردم دگر

 

نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:3 توسط بایرام و سمیه| |

ای کاش میشد سرنوشت را از سرنوشت......

اگه میشد من...     رو تمام سیاهی های زندگیم یه خط سفید میکشم

انقدر خودمو به خدا نزدیک میکنم تا اگه یه بار دیگه اون اتفاق برام افتاد تنهام نزاره و اون لحضه کنارم باشه

ساده با کسی دوستی نمیکنم.نمیزارم به راحتی دلم بلرزه یادش میدم که اصلا نلرزه

رو این دنیا و روزگارش حساب نمیکنم بهش دل نمیبندم

به دلم یاد میدم که این دنیا با ادمهای توش همه بی وفایند به هیچ کدومش دل نبند

به دلم یاد میدم که غریبه هر چی باشه باز هم یه غریبه هست

 

نوشته شده در شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:48 توسط بایرام و سمیه| |

            یه مسافر یه غریبم که زمین داده فریبم

پر پروازم رو شکستن حالا زمینه اشیونم

نوشته شده در جمعه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:5 توسط بایرام و سمیه| |

با من از رفتن مگو من بال پروازم شکسته

آشیانم باد بر دل ،رنگ آوازم شکسته

با پر خونین به یادت نغمه ی دل می سرودم

دیگرآهنگی نمانده ،نغمه پردازم شکسته

شاخه سبزی امیدم بود و برگی همزبانم

تیشه سنگین غم همدردو همرازم شکسته

باغبان خسته ی این شهر غمناکم که طوفان

شاخه های ترد احساس و گل نازم شکسته

        

نوشته شده در جمعه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:50 توسط بایرام و سمیه| |

 

وقتي که يادم مياد گذشته رو دوباره

                 دلم ميخواد يه عمري چشام همش بباره

 

دلــــم خیلــی گرفتــه خدایــــا

نوشته شده در جمعه 13 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:8 توسط بایرام و سمیه| |

 

معبود من....

در زمینی خاکی بی بال و پرم افریدی.و من سرگشته تر از هر زمان......

                                                            اواره تر از بی بال و پران............

زمینی یان دم از عشق میزدند.من هم که سرا پا نیاز بودم و بی نازو معشوق..

از عشق زمینی یان چشیدم.نه یک ذره نه اندک......بارها این عسل نما را مزمزه کردم

                                                       لحظه ای شیرین و باقی همه هیچ...

کنون سرگشته ترم.....اواره ترم.....

گفتند عشق بال و پر است.لیک هنوز بی بال و پرم......

معبود من....

کنون در زمینی خاکی. و در پی عشقی اسمانی ام.....

نمیدانم....شاید توقعی بسیار است.........

نوشته شده در پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:50 توسط بایرام و سمیه| |

گوش کن !

می شنوی صدای اندوهم را ؟

می شنوی صدای بغضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهد ترکید

باید گریست برای شاخه های شکسته

باید فریاد زد به حال شقاق پرپر شده

باید اشک ریخت

با دیدن پروانه سوخته

باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان

پنجره ها خالی است

هوا تنهاست

ستاره سرگردان است

خورشید گریان است

محبت کجاست ؟

 

نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:22 توسط بایرام و سمیه| |

تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...


 

تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ...


 

تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...


 

تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...


 

تنهايي را دوست دارم زيرا....


 

در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست

                                  و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...

نوشته شده در سه شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 20:30 توسط بایرام و سمیه| |

 

                            یک عالمه غصه تو سینه دارم

                            به کی بگم که هم زبون ندارم

                            کار من شده غم روی غم گذاشتن

                            توی باغ  دل غنچه غصه کاشتن

                              عمریه غم هم اشیونم شده

                             عاشق من تشنه به خونم شده

                             عشق زندگی در من خیلی وقته مرده

                             غم خودشو دست دل من سپرده

                                             

                           راستی که این دنیا بی اعتباره

                          برای هیچ دردی دوا نداره

                          عشق و عاشقی برای من یه رویاست

                          من چه ساده ام که دلخوشیم به دنیاست

                          گریه دیگه دوای درد من نیست

                          امید قلب من نمیدونم کیست

                         عشق زندگی در من خیلی وقته مرده

                         غم خودشو دست دل من سپرده

                                       

                        کاش یکی بود تو دنیا هم زبونم

                         یاری میکرد غم رو زخود برونم

                           در سراب غم یک عمره که اسیرم

                            اما نمیخوام به دست غم بمیرم

                           شاهد مرگ دل من کسی نیست

                          هیچ کسی دلش با دل من یکی نیست

                          عشق زندگی در من خیلی وقته مرده

                           غم خودشو دست دل من سپرده

                                        

                                          

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:43 توسط بایرام و سمیه| |

 

به نام تنهایی

خیلی دلم میخواهد چیزهای که تو دلم هست را بنویسم شاید کمی سبک بشم ولی چه فایده مگه با نوشتن من چیزی عوض خواهد شد هر چه قدر میخواهم از خدا گله نکنم نمیشه واقعا چرا یکی مثل من باید تو اول جوانیش دچار چنین مشکلی بشه و یکی.......اصلا این چه قانونیه؟ کی این قانون را مینویسه؟خدا؟مگه همه را خودش نیافریده مگه همه جا و تو قرانش ننوشته همه بندگانم از نظر من یکی هستن و همه را به یک چشم میبینم.این جوری.......؟

بعضی مواقع خیلی از دستش دلگیر میشم اگه تو اون تصادف میمردم هیچ گله ای نداشتم ولی با این شرایط واقعا کم اوردم مگه یه ادم چقدر تحمل داره چقدر میشه با درد و رنج زندگی کرد مگه این دنیا چی داره .دلمو به چی خوش کنم روزگارم شده ای کاش و ای کاش........

اگه بشه روزی جریان تصادفم را براتون مینویسم تا خودتون قضاوت کنید.

نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:44 توسط بایرام و سمیه| |

بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست


غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست


شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست


زآشنایان کهن یار و پرستاری نیست


یا رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل


به کلافی بفروشیم و خریداری نیست


فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر


کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست...

 

نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:19 توسط بایرام و سمیه| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:,ساعت 14:43 توسط بایرام و سمیه| |

خداوندا تو که جان میدهی بر دانه ، بر خاک غبار از چهره گلــــها  

 

میکنــــــــــی پاک غم دلهــــــــــای ما را شستشــــــــــــــو کن


برای مــــــــــا سعـــــــــــــــــــادت آرزو کـــــن......

نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:5 توسط بایرام و سمیه| |


Power By: LoxBlog.Com